
@};- اندکی صبر سحر نزدیک است.@};- این وبلاگ به عنوان تریبون آزاد مذهبی در اختیار دوستان مسلمان و مسیحی است تا هرکس آنچه را که می داند و به ذهنش می رسد در رابطه با حقانیت عقیده خود در این وبلاگ بگوید. موضوع اصلی بیشتر در رابطه با مسیح مقدس خواهد بود. از تمام عزیزانی که لطف می کنند و تشریف می آورند و با نظرات خودشون زینت بخش این وبلاگ می شوند و مرا در ادامه کار مصمم تر می کنند سپاسگذارم.
Translate
۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه
خدا گفت: چیزی بگو ! پرنده گفت: خسته ام. خدا گفت: از چه ؟ پرنده گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی. خدا گفت: مگر مرا نداری ؟ پرنده گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند . خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟ پرنده سکوت کرد. بغض به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود. خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده. چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟ گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود . خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا ! پرنده سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود . پرنده به سمت بی نهایت پر گشود...

اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
چه خوب هست که ما هم مثل پرنده نباشیم و هیچ وقت قلبمونو انقدر سیاه نکنیم که خدای جای در ان نداشته باشه.
آره این یک واقیعت هست ما هر چه بد هم باشیم هیچ وقت خدا ما رو رها نمیکنه پس خوب است ما هم با خد باشیم
با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن
ارسال یک نظر