Translate

۱۳۹۱ اسفند ۳, پنجشنبه

Book of Mormon Stories (لیست پخش)

                            

Book of Mormon Stories (لیست پخش)

                           

Book of Mormon Stories (لیست پخش)

                                

Book of Mormon Stories (لیست پخش)

                         

پایان ۱۱ سال شب‌زنده‌داری !

پایان ۱۱ سال شب‌زنده‌داری !
وارد اتاق كه شدم تابلویی با این عنوان: "به بهشت نمی‌روم اگر تو آنجا نباشی مادر" بالای سر آن مادر بیمار دیدم.
  • او می‌گفت بهترین كادویی بود كه به مناسبت روز مادر از پسركوچكش گرفته بود.
    ... "ماه‌سلطان تیموری" كه درغرب تهران زندگی می‌كرد ۱۱ سال بود زمینگیر شده و طی این مدت شاید یك شب هم راحت نخوابیده بود.

    می‌گفت: یك عارضه نخاعی، قدرت حركت دست و پایم را گرفت و زمینگیر شدم.
     تاكنون دوبار زیر تیغ جراحان رفته‌ام اما انگار زندگی نمی‌خواهد روی خوشش را به من نشان دهد.
     شوهرم "رحمت‌الله دهقان" كارگر شركت "اتمسفر" بود و ۲۰ سال پیش در جاده مخصوص كرج، قربانی یك تصادف دلخراش شد.
     با مرگ شوهرم خیلی تنها شدم و روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم. البته وجود سه پسر و دو دخترم، مرا به آینده امیدوار می‌كرد و پس از اینكه توان حركت را از دست دادم پسر كوچكم "تیمور" جوانی و زندگی‌اش را به پای من گذاشت.
     شاید باورتان نشود در روزگاری كه بسیاری از فرزندان، پدر و مادر پیرشان را به باد فراموشی می‌سپارند یا روانه خانه سالمندان می‌كنند، "تیمور" برای من غذا پخت، لباس‌هایم را شست، رفیقم شد و در یك جمله، یار غار و باوفای من بود.
     البته بارها به او گفتم اینقدر عمرت را به پای من نسوزان اما این پسر، مثل یك فرشته، عشق را در حق مادرش به تمام معنا تمام كرد. این پسر فداكار، الگویی تمام‌عیار در نیكی به پدر و مادر است.
     در طول این مدت فقط یك بار، آن هم برای سه روز از من دور شد. "تیمور" پنج سال پیش ازدواج كرد اما برای اینكه مرا تنها نگذارد چند موقعیت خوب شغلی را از دست داد و حالا در مغازه خدمات كامپیوتری كه كنار خانه‌مان قرار دارد هزینه زندگی را تامین می‌كند.
     در طول این ۱۱ سال حتی یك بار ندیدم و نشنیدم كه گله كند. گفتنش آسان است اما خودم كه می‌دانم چقدر رنج كشیده است. چه شب‌ها كه در كنار ناله‌های من شب‌زنده‌داری كرده و پرستار بی‌منت و همیشه بیدار من بوده است. هر وقت دلم تنگ شده برایم حافظ خوانده، هر وقت درد داشتم دست نوازشگرش مرهمم بوده و مرا دلداری داده است. آرزو دارم یك روز بتوانم از جایم بلند شوم و گوشه‌ای از زحمت‌هایش را جبران كنم. او که مثل پروانه دور من سوخته و ... گریه امان نداد تا مادر بیمار بیش از این سخن بگوید.
     در آن روز تابستانی از "تیمور" كه جوان شایسته "سرخ حصار" لقب گرفته بود پرسیدم: خسته نشدی پسر؟ ۱۱ سال شب‌زنده‌داری و خدمت تمام وقت به مادر بیمار، كار آسانی نیست.
    پاسخ داد: وقتی عشقت، زندگیت و عمرت، مادرت است دیگر خستگی معنا ندارد.
    من از انجام وظیفه و خدمت به مادرم لذت می‌برم "تو گر لذت ترك لذت بدانی دگر لذت نفس، لذت نخوانی" این شعر را پدرم به من آموخت.
     دیروز در كوچه باد می‌آمد، در باد غم می‌آمد، در غم بغض می‌آمد و در بغض اشك می‌آمد كه خبر آوردند "ماه سلطان" رفت. رفت پیش خدا و تمام شد تمام آن یازده سال شب‌زنده‌داری پسر فداكار برای مادر بیمارش ...
     گویند که : بدن انسان می تونه در هر شرایطی حداکثر تا 45 واحد درد رو تحمل 
    کنه؛ اما زمان تولد، یک زن تا 57 واحد درد رو احساس می کنه! این واحد درد معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه! 


     قدر مادراتون رو بدونید و سعی کنید دوست داشتن رو ازشون دریغ نکنید




    • پایان ۱۱ سال شب‌زنده‌داری !

وارد اتاق كه شدم تابلویی با این عنوان: "به بهشت نمی‌روم اگر تو آنجا نباشی مادر" بالای سر آن مادر بیمار دیدم.

او می‌گفت بهترین كادویی بود كه به مناسبت روز مادر از پسركوچكش گرفته بود.

"ماه‌سلطان تیموری" كه درغرب تهران زندگی می‌كرد ۱۱ سال بود زمینگیر شده و طی این مدت شاید یك شب هم راحت نخوابیده بود.

می‌گفت: یك عارضه نخاعی، قدرت حركت دست و پایم را گرفت و زمینگیر شدم.

تاكنون دوبار زیر تیغ جراحان رفته‌ام اما انگار زندگی نمی‌خواهد روی خوشش را به من نشان دهد.

شوهرم "رحمت‌الله دهقان" كارگر شركت "اتمسفر" بود و ۲۰ سال پیش در جاده مخصوص كرج، قربانی یك تصادف دلخراش شد.

با مرگ شوهرم خیلی تنها شدم و روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم. البته وجود سه پسر و دو دخترم، مرا به آینده امیدوار می‌كرد و پس از اینكه توان حركت را از دست دادم پسر كوچكم "تیمور" جوانی و زندگی‌اش را به پای من گذاشت.

شاید باورتان نشود در روزگاری كه بسیاری از فرزندان، پدر و مادر پیرشان را به باد فراموشی می‌سپارند یا روانه خانه سالمندان می‌كنند، "تیمور" برای من غذا پخت، لباس‌هایم را شست، رفیقم شد و در یك جمله، یار غار و باوفای من بود.

البته بارها به او گفتم اینقدر عمرت را به پای من نسوزان اما این پسر، مثل یك فرشته، عشق را در حق مادرش به تمام معنا تمام كرد. این پسر فداكار، الگویی تمام‌عیار در نیكی به پدر و مادر است.

در طول این مدت فقط یك بار، آن هم برای سه روز از من دور شد. "تیمور" پنج سال پیش ازدواج كرد اما برای اینكه مرا تنها نگذارد چند موقعیت خوب شغلی را از دست داد و حالا در مغازه خدمات كامپیوتری كه كنار خانه‌مان قرار دارد هزینه زندگی را تامین می‌كند.

در طول این ۱۱ سال حتی یك بار ندیدم و نشنیدم كه گله كند. گفتنش آسان است اما خودم كه می‌دانم چقدر رنج كشیده است. چه شب‌ها كه در كنار ناله‌های من شب‌زنده‌داری كرده و پرستار بی‌منت و همیشه بیدار من بوده است. هر وقت دلم تنگ شده برایم حافظ خوانده، هر وقت درد داشتم دست نوازشگرش مرهمم بوده و مرا دلداری داده است. آرزو دارم یك روز بتوانم از جایم بلند شوم و گوشه‌ای از زحمت‌هایش را جبران كنم. او که مثل پروانه دور من سوخته و ... گریه امان نداد تا مادر بیمار بیش از این سخن بگوید.

در آن روز تابستانی از "تیمور" كه جوان شایسته "سرخ حصار" لقب گرفته بود پرسیدم: خسته نشدی پسر؟ ۱۱ سال شب‌زنده‌داری و خدمت تمام وقت به مادر بیمار، كار آسانی نیست.
پاسخ داد: وقتی عشقت، زندگیت و عمرت، مادرت است دیگر خستگی معنا ندارد.
من از انجام وظیفه و خدمت به مادرم لذت می‌برم "تو گر لذت ترك لذت بدانی دگر لذت نفس، لذت نخوانی" این شعر را پدرم به من آموخت.

دیروز در كوچه باد می‌آمد، در باد غم می‌آمد، در غم بغض می‌آمد و در بغض اشك می‌آمد كه خبر آوردند "ماه سلطان" رفت. رفت پیش خدا و تمام شد تمام آن یازده سال شب‌زنده‌داری پسر فداكار برای مادر بیمارش ...

گویند که : بدن انسان می تونه در هر شرایطی حداکثر تا 45 واحد درد رو تحمل کنه؛ اما زمان تولد، یک زن تا 57 واحد درد رو احساس می کنه! این واحد درد معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه!


قدر مادراتون رو بدونید و سعی کنید دوست داشتن رو ازشون دریغ نکنید
             

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .



  1. روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .
    ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
    مرد پایش را... روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند ….

    پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .
    پسرک گفت :
    ” اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد . برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . ”
    ” برای اینکه شما را متوقف کتم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ”

    مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت … برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ….
    در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
    خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند ….
    اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند
           

هفت راه ایجاد نگرش سازنده:



  1. هفت راه ایجاد نگرش سازنده:
    قانون اول: بیاید ذهن خود را با افکار مسالمت آمیز و امید و دوستی انباشته کنیم زیرا زندگی ماهمان چیزی است که افکار ما می سازد.
    قانون دوم: هرگز به دشمنانمان نفرت نورزیم زیرا با این کار به خود مان ض...ربه می زنیم. حتی یک دقیقه هم صرف اندیشیدن به کسانی که دوستشان نداریم نکنیم.
    قانون سوم:
    آ. به جای آزرده شدن از ناسپاسی، به یاد داشته باشیم که از 10 نفر جزامی که توسط مسیح شفا یافتند، فقط یک نفر از وی تشکرکرد. نباید بیش از حضرت عیسیّ ع انتظار قدرشناسی داشته باشیم.
    ب. به یاد داشته باشیم که بهترین راه به دست آوردن رضایت، بخشش بدون انتظارقدرشناسی است.
    ج. بدانیم که سپاسگزاری وقدرشناسی، ثمرهء یک تربیت صحیح است. پس اگر میخواهیم فرزندانی قدرشناس داشته باشیم، باید به آنها بیاموزیم که اینگونه است.
    قانون چهارم: نعمت هایتان را بشمارید نه مشکلاتتان را.
    قانون پنجم: بیاید از دیگران تقلید نکنیم، در عوض خود را شناخته و خودمان باشیم. ((حسادت، نادانی است و تقلید، خودکشی...))
    قانون ششم: وقتی روزگار یک لیمو نصیب ما می کند، باید ازآن شربت شرین بسازیم.
    قانون هفتم: بیایید با ارمغان آوردن اندکی شادی برای دیگران، غم خود را فراموش کنیم. ((وقتی به دیگران خوبی می کنید، در حقیقت بهترین خدمت را به خود تان انجام می دهید..))