Translate

۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

موسی، یك‌بار کنار جوی آبی نشسته بود، تفكر می‌كرد و به جوی آب نگاه می‌کرد. سنگ سیاهی زیر آب بود به آن دقت كرد و دید که کمی تكان می‌خورد. كرم سیاهی همرنگ سنگ كه دیده هم نمی‌شد، روی آن راه می‌رفت. خیلی فكر كرد گفت: خدایا این کرم را چرا آفریدی؟ به چه درد می‌خورد؟ خداوند گفت خیلی وقت است تو این‌جایی، حالا این سؤال را می‌ پرسی؟ از اولش كه تو اینجا نشستی و كرم تو را دید ۷۰ بار از من سؤال كرده كه خدایا موسی را چرا آفریدی؟ این به چه درد می‌خورد؟

هیچ نظری موجود نیست: